پیام رضایی |
بندر خرمشهر اولین نقطهای بود که مورد حمله رژیم بعث عراق قرار گرفت. آن زمان بندر خرمشهر مهمترین بندر تجاری ایران به شمار میرفت و دولت عراق هم برای قطع ورود منابع مورد نیاز کشور این بندر را مورد هدف قرار داد. اشغال خرمشهر و آزادسازی این شهر هنوز هم یکی از نقاط عطف و خاطرهانگیز ۸ سال دوران دفاع مقدس است. بااینحال آنروزها شرایط در بندر خرمشهر چگونه بود؟ ملکرضا ملکپور در آغاز جنگ معاون عملیات بندری اداره بندر خرمشهر بود و ۲۰ روز اول شروع جنگ در این بندر حضور داشت. او در گفتگو با هفتهنامه «حملونقل» از شرایط آن روزها گفته است. روزهایی که چهره بندر خرمشهر را برای همیشه تغییر داد.
شما در شروع جنگ در بندر خرمشهر حضور داشتید. کمی از شرایط بندر خرمشهر پیش از شروع جنگ بگویید.
من از بهمن ۵۷ تا مهر ۵۹ یعنی اواخر شهریور ۵۹ در بندر خرمشهر بودم. ابتدا رئیس تخلیه و بارگیری و بعد هم معاون عملیات و بارگیری بندر خرمشهر شدم. هم تردد و هم تخلیه و بارگیری کشتیها زیر نظر این بخش اداره میشد. ۳ سال قبل از انقلاب اسلامی دفتر مشترک ایران و عراق برای اداره اروند دایر شد. معاهدهای بین دو طرف امضا شده بود و این دفتر کشتیهای ورودی به خرمشهر، آبادان و بصره را مدیریت میکرد. هر کشتی وقتی میخواست از اسکله خرمشهر جدا شود باید با این دفتر هماهنگ میکرد.
بودجه این دفتر چطور تأمین میشد؟
این دفتر بودجه خودش را داشت. هم بودجه برای اداره کردن دفتر و هم برای نیازهایی مثل لایروبی و مخابرات. توافق شده بود که از یک ایستگاه مخابراتی مشترک استفاده شود. به این ایستگاه «واصلیه» میگفتند و تمام کشتیهای ورودی به دهانه اروندرود باید با واصلیه تماس میگرفتند. یک اتاق مخابرات بود که مقصد کشتیها را ثبت و به بنادر اعلام میکرد. برحسب اینکه مقصد کشتی کجا باشد، پرچم آن کشور روی کشتی برافراخته میشد. هر ۲ سال یکبار و بهنوبت مدیرهای ایرانی و عراقی مسئول این دفتر مشترک بودند.
در حدفاصل سالهای ۵۷ تا ۵۹ به دلیل اینکه ما اروند را اداره میکردیم، بهطور ارگانیک و مستمر با عراق در ارتباط بودیم. در این حدفاصل پایلوتها مداوم خبر میآورند که عراق در حال انجام تحرکات خاصی است.
این گزارشها را اعلام میکردید؟
ببینید تردد کشتیها از عراق تا ایران ۴ ساعت طول میکشید. درواقع هم ساحل ایران معلوم بود و هم ساحل عراق. پایلوتهای ایرانی مدام گزارش میدادند که ما در مسیر میبینیم که طرف عراقی در حال نصب توپ است و همه این توپها هم به سمت ایران هستند. یکسالونیم این گزارشها میرسید. ما هم گزارش اینکه به نظر میرسد فضای بین ایران و عراق دارد تغییر میکند را به دفتر مرکزی ارسال میکردیم. سازمان بنادر هم این اطلاعات را به وزارت خارجه میداد. ما کاملاً شاهد تغییر ساختار سواحل عراق از حالت معمول به حالت نظامی بودیم. حتی عکس میگرفتیم و ارسال میکردیم. حرفهایی هم در رادیو عراق زده میشد اما خب طبعاً ما کار عملیاتی خودمان را انجام میدادیم.
از روزهای اول شروع جنگ بگویید.
روز ۲۵ شهریور ۵۹ در تلویزیون عراق دیدیم که صدام وارد یک جلسه شد و کاغذی را پاره کرد. چیزهایی هم به عربی میگفت. من همه را یادداشت کردم، اما خب متوجه نمیشدم. فردای آن روز از همکار عربمان سؤال کردم که صدام چه میگفت. متوجه شدیم که کاغذی که پاره شد معاهده ایران و عراق در الجزایر بود و صدام هم گفته بود: این معاهده دیگر ازنظر عراق وجاهتی ندارد و این کانال عراقی است و دفتر مشترک ایران و عراق دیگر نباید ادامه کار بدهد.
واکنش شما چه بود؟
بعد از این اتفاق طبیعتاً شرایط از حالت معمولی خارج شد. به تهران اعلام کردیم که صدام معاهده الجزایر را پاره کرده است. ما بلافاصله شناورهای خدماتی را از بندر خارج کردیم و به بندر امامخمینی (ره) فرستادیم. ازجمله ۴ شناور لایروب بود که آن زمان از مدرنترین لایروبهای جهان به شمار میرفت و از هلند خریداری شده بود.
در طول حرکت این شناورها در فاو به آنها شلیک شد. چون پرچم شناورها ایرانی بود و گفتند باید پرچم ایران را پایین بکشید. با وجود شلیک توپ ما شناور را به بندر امامخمینی(ره) فرستادیم. اما کشتیهای تجاری در حال تخلیه و بارگیری بودند. چون قوانین بینالمللی بر آنها حاکم بود و ما عملاً نمیتوانستیم کاری کنیم. تا اینکه در ۲۹ شهریور عراق رسماً «خمسهخمسه» شلیک کرد. «خمسهخمسه» مهماتی بود که در ۵ جا انفجار ایجاد میکرد. ما تا ۲۰ مهر آنجا بودیم.
چه تعداد نیروی کار در بندر خرمشهر بود؟
آن موقع بندر خرمشهر ۷ هزار کارگر داشت. یعنی بندر شماره ۱ ایران و مهمترین بندر بازرگانی کشور بود. در آن شرایط تنها بندری بود که به شهر خدمات میداد. الآن بنادر برای تأمین برق و خدمات نگهداری نیازمند شهر هستند اما آن زمان شرایط بندر خرمشهر عکس بود. بهمحض اینکه عراق حمله کرد برق شهر قطع شد و پمپهای بنزین از کار افتاد. تا ۲۰ مهرماه فقط ما به شهر بنزین میدادیم. ضمن اینکه وقتی هواپیماهای عراقی روی شهر مانور دادند و دیوار صوتی را شکستند شهر عاری از سکنه شد. البته آن موقع هنوز سپاه تشکیل نشده بود. فقط جهاد، کمیتهها و تکاوران نیروی دریایی بودند و اینها سوختشان را از ما تأمین میکردند.
چرا در بندر ماندید؟
ما به دو دلیل مانده بودیم. یکی اینکه خدمات سوخترسانی را انجام میدادیم و دلیل دوم اینکه چون بندر برق داشت تنها دستگاه مخابراتی ما کار میکرد. تمام مکالمات عراقیها را به کمک هموطنان عربزبان شنود میکردیم و با راهنمایی تکاوران نیروی دریایی مسیر تحرکات آنها را روشن میکردیم. یادم هست آن موقع اتاق جنگ دست نیروی دریایی بود و پایگاه آن هم در خرمشهر قرار داشت. هر وقت زنگ میزدم میگفت ۴۸ ساعت دیگر جنگ تمام است!
بندر خرمشهر مهمترین بندر تجاری ایران بود. انبارها چه شرایطی داشت؟
اجازه بدهید با عدد بگویم. من آن موقع در بندر ۲۲ انبار داشتم که هر انبار با در نظر گرفتن دلار هفت تومانی حدود ۴ تا ۵ میلیارد تومان کالا داشت. تریلیهایی که به خرمشهر میآمدند نمیدانستند که عراق چقدر نزدیک است. ما آنها را وارد بندر میکردیم و بهشان کالا میدادیم و میگفتیم ببرید. میگفتند کجا ببریم و من هم میگفتم اگر میتوانی ببر تهران و اگر نمیتوان هرجایی که میشود برای خودت ببر. چون بهتر از این بود که عراقیها همه کالاها را نابود کنند. انبار ورودی بندر خرمشهر مسئولی به نام آقای خیامی داشت که ۳۰ سال بود آنجا کار میکرد و من هم مسئول عملیات بودم. به من گفت دارید خیانت درامانت میکنید. اینها اموال مردم است، دارید کجا میبرید. میگفت اگر عراق اینها را بزند بهتر از این است که خیانتدرامانت کنید. برای خروج همه اینها از من امضا میگرفت. نزدیک به ۲۰۰ دستگاه تریلی فقط از همین انبار آقای خیامی بارگیری شدند.
ظاهراً ماشینهای زیادی هم در انبارها بود...
چهار دستگاه ماشین ضدگلوله بود که از ساواک مانده بود و ما آنها را از همین انبار خارج کردیم و به بچههای کمیته دادیم. بهشان گفتم بنشینید و ماشین را ببرید برای پایگاه و فرماندهتان. روزهای بعد همین ۴ پاترول ضدگلوله از شلمچه خبر میآورند. آن موقع آقای غرضی استاندار خوزستان بود. ما ۷۰۰ دستگاه تویوتا در انبار داشتیم و ۲۲۰ دستگاه را به ایشان دادم. هر وقت تماس میگرفت میگفتم ماشین نمیخواهید و او هم میگفت ماشین به چهکار من میآید و من هم میگفتم دارند از بین میروند.
خب خیلی از این ماشینها چون مدتها بود در انبار بودند روشن نمیشدند. من از ماشین خودم باتری به باتری میکردم. تکاورها برای عملیات نظامی آمده بودند و من میگفتم ماشین را روشن کنید و بروید. پیاده نروید. یادم هست مسئول همان انبار گفت شما ۲۲۰ ماشین را دزدیدهاید و من هم گفتم همه را صورتجلسه کن تا امضا کنم. من ۲۰ مهر از بندر رفتم و وقتی ۳۰ مهر بندر را از عراق پس گرفتیم شاید دیدم همه تویوتاها جزغاله شده بود. اگر جنگ نشده بود من هم به جرم خیانتدرامانت اعدام میشدم!
بعد از ورود عراق به بندر چه اتفاقی افتاد؟ کشتیهای تجاری هنوز در بندر بودند؟
خب با ورود عراق کشتیهای تجاری پرچم ایران را پایین کشیدند. من صدای کاپیتان را میشنیدم که میگفت من پرچم را عوض میکنم فقط مرا نکشید. خب خارجی بودند و ایران و عراق برایشان فرقی نمیکرد. میخواستند زنده بمانند. عراقیها هم توضیح میدادند که این بندر مال عراق است. فکر میکنم حدود ۳۰ فروند کشتی در اروند غرق شد و برخی هم درست مقابل اسکله خرمشهر در آب فرو رفتند. شما در محیط تجاری توقع عملیات نظامی ندارید. ۷ هزار کارگر دو شرکت که مدیرانشان پس از انقلاب فرار کرده بودند آنجا ماندند و همه زیر نظر اداره بندر بودند. پول در حساب ما بود اما باید استاندار اجازه خرج کردن میداد. حقوق همه اینها هرماه با دستور و امضای استاندار و معاون استاندار پرداخت میشد.
گفتید بندر به شهر خدمات میداد. جز سوخترسانی چه خدماتی دیگری به شهر ارائه میکردید؟
ما در بندر چندین فروشگاه داشتیم. مقادیر قابلتوجهی کنسرو، بیسکویت و نانقندی و از این چیزها وجود داشت. اما چون برق قطع شده بود، یخچالهای فروشگاه سراسر تعفن شده بودند. ما ۴۰ نفر بودیم و از ۲۹ شهریور تا ۲۰ مهرماه از همین غذاها میخوردیم. وقتی ۲۰ روز یکجا هستید و دوش نمیگیرید بدنتان چنان لایه چربی میگیرد که خودتان از خودتان بدتان میآید. در این ۲۰ روز از همانجا تغذیه میکردیم. طبقه سوم ساختمانی بودیم که الآن موزه شده است.
ویرانی آنهمه کالا قطعاً دردناک بوده است...
خیلی. زیباترین صحنه عمرم را در این ۲۰ روز دیدم و آنهم وقتی بود که نیروهای هوایی آمدند. بندر خرمشهر بندر نظامی هم بود. یک اسکله نظامی وجود داشت و تمام خریدهای نظامی بهوسیله کشتی در این بندر پیاده میشد و مستقیماً با ریل به تهران میرفت. از نیروی هوایی آمدند و گفتند انبار کجاست؟ گفتم چه میخواهید؟ گفتند قطعات فانتوم. وقتی رفتیم همه انبار سوخته بود. افسرها گریه میکردند که اینها سوخته و از بین رفته است.
اولینباری که بعد از پایان جنگ به خرمشهر رفتید را یادتان هست؟
بعد از قطعنامه من رفتم خرمشهر و وارد خانه خودم شدم. اجازه نمیدادند وارد شوم. گفتم خانه خودم است اما گفتند باید مجوز بگیرید. به هر زحمتی بود وارد شدم و دیدم که فقط آلبوم عکس عروسی من مانده بود. از مأمور پرسیدم چرا مرا راه ندادید، گفت ترسیدیم مبادا چیزی بردارید. وقتی به بندر رفتم دیدم که کشتیها پهلو غلتیدهاند و از ته کشتی آب بیرون میزد. من خودم خیلیها را دفن کردم. با شروع جنگ مدیرکل رفت و من بالاترین مقام بندر بودم. با یک مهندس که اهل تبریز بود ماندیم. وقتی عراقیها آمدند بیسیم زدیم که باید چکار کنیم، ما در طبقه سوم یک ساختمان هستیم.
گفتند خودتان یک کاری کنید. از گاردی که همراهم بود کمک خواستم. گفت کوکتل مولوتوف درست کنید. درست کردیم و من رفتم پشتبام تا ببینیم این چیزی که درست کردهایم چطوری کار میکند. یعنی با خودم گفتم بگذار یکی از اینها را پرت کنم و ببینم که چطوری است! ما در شرایطی بودیم که همه داشتیم وصیت میکردیم و بدهیهایمان را لیست میکردیم. جوان ۱۸ سالهای که همراه ما بود گفت من برایتان آرپیجی ۷ میآورم. گفتم نمیخواهیم. ولی رفت و جلوی میدان اصلی او را زدند. عملاً ما وسایلش را دفن کردیم. مادرش میگفت من پسرم را به شما سپردم. ۱۸ سالش بود و تمام بدنش فشنگ بود. چندین جا جان مرا نجات داده بود. وقتی به بندر رسیدم همه اینها در ذهنم بود. اجازه بدهید یک خاطره تعریف کنم. خرمشهر یک مسجدجامع داشت که در همان شروع مردم به آنجا پناه آوردند. همان جوان گفت زنوبچه مردم غذا نیاز دارند و برو هرچی در فروشگاه بندر هست بیاور. با جیپ رفتم، فروشگاه را باز کرد و هرچی بیسکویت و کنسرو و هرچه را که قابل خوردن بود عقب جیپ ریختم. زیر خمسهخمسهها ماشین میراندم. یک ایستگاه اتوبوس تا مسجد فاصله داشتم که جلوی مرا گرفتند. آن موقع حکم بود که هرکسی که در منطقه جنگی دزدی کند، میتواند درجا اعدام شود.
به من ایست دادند و مرا کنار دیوار بردند. پرسیدند اینها چیست؟ گفتم از فروشگاه بندر آوردهام. گفتند این دزدی غیرمسلحانه است و بلافاصله هم حکم مرا خواند. گلنگدن را کشید. آدم گاهی نمیفهمد دارد چکار میکند. در آن لحظه آنقدر با صدای بلند فریاد میزدم و دادوبیداد میکردم که آقای موسوی امامجمعه مسجد صدای مرا از جلوی مسجد شنیده بود و با عجله به سمت ما دوید. پرسیدند که چی شده و ایشان توضیح داد که من خواستهام اینها را بیاورد. شرایط دشواری بود و خیلیها هنوز تجربهای نداشتند. بندر خرمشهر آن روزها یکی از کانونهای اصلی اتفاقات بود.